.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
سایه یه حادثه که یه عمره با منه
توی شهر آهنی داره خردم میکنه
رو تموم لحظه هام چتر سایه سیاس
خون وحشت تو رگه خسته ثانیه هاس
اما ههم وحشت من گوش بده
تپش فاجعه تو قلب منه
دستتو به من بده که حس کنیم
لحظه بزرگ فریاد زدنه
اگه بی صدا و تن خسته دارم جون می کنم
بغض کینه تو صدامه یه روزی داد می زنم
پر سیمرغی به کارم نمیاد قصه نگو
من خودم خودم باید طلسم دیوو بشکنم
تن به سایه نمیدم من پر از روشنی ام
گوش بده معصوم من من پر از گفتنی ام
یه شبح شرجی گرم تو گوش کوچه ها
می پیچه صدای من که بیا بیا بیا
خورشید بزگ قلب سرخ من
مسلخ پاک تمام سایه هاست
شب پر سایه هراسی نداره
وقتی که کوره خورشید مال ماست
تن به سایه نمیدم من پر از روشنی ام
گوش بده معصوم من من پر از گفتنی ام
یه شبح شرجی گرم تو گوش کوچه ها
می پیچه صدای من که بیا بیا بیا
.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ارسال نظر