.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ای که رفته با خود دلی شکسته بردی این چنین به طوفان تن مرا سپردی
ای که مهر باطل زدی به دفتر من بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من ...
ای خدای عالم چگونه باورم شد آن که روزگاری پناه و یاورم شد
سایه اش نماند همیشه بر سر من زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من
زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من ...
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام
رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها
ای به دل آشنا تا که هستم بیا وای من اگر نیایی وای من اگر نیایی
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام
رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها
ای به دل آشنا تا که هستم بیا وای من اگر نیایی وای من اگر نیایی
.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ارسال نظر