شعر ” در این زمین زیبای بیگانه ” سرودهی رضا براهنی و دارای مضمونی عاشقانه است. براهنی این شعر را در شهر آکسفورد در سال ۱۹۹۲ سروده است. شعر از زبان یک راوی بیان میشود. راوی در غربت خاطرات معشوقش را به یاد آورده و دوری از معشوق در این زمین زیبای بیگانه را بیان میکند. در نگاه ظاهری، با توجه به بیانات عاشقانه راوی، شعر به گونهایی تصور میشود که نسبت به یک معشوق بیان شده است ولی بررسی عمیقتر واژهها و جملات به کار برده شده در قسمتهای مختلف شعر، نشان میدهد که این شعر وصف دوری از وطنی است که مجموعهی تمام حافظهی تاریخی راوی، دلبستگیها و نیز معشوق اوست که همه را در وطن جا گذاشته و خاطرات آنها را با خود به غربت حمل کرده است. عنوان نیز اشاره به این دارد که شعر در یک سرزمین زیبا ولی بیگانه سروده شده است. در این مقاله با رویکرد نقد فرمالیستی _ مهاجرت، این شعر تحلیل میشود.
از آنجایی که شعر دارای محتوایی عاشقانه است و مفهوم جدا افتادگی و دوری از معشوق را القا میکند،از این رو دارای یک راوی است و همین طور حضور معشوقی جدا افتاده، در شعر دیده میشود. فاصله و دوری از معشوق فراتر از مرز وطن است، بین راوی و معشوقش فاصلهایی از جنس غربت ایجاد شده است. در قسمتهای مختلف شعر، عبارات و بیانات مختلفی ذکر شده که همه ی آنها با وجود ظاهر کلی که به معشوق نسبت داده شده، در عمق مفهوم خود اشاره به وطن و تمام مشتقات آن دارد. هر کدام از این توصیفات به شکلی در شعر جا داده شدهاند که درد دوری را در بر دارد و نیز فاصله و جدا افتادگی که بین راوی و معشوقی از جنس وطن ایجاد شده است. در آغاز شعر، راوی زمانی که معشوق را به یاد می آورد، فرم موهای معشوق و نیز رنگ چشمهای او را به شکلها و رنگهای مختلف بیان میکند، به جنسیت خاصی اشاره نمیکند، اصطلاح ” تمامی جنسیتها ” (ص. ۶۲) به کار برده شده که همهی این موارد میتوان اشارهایی باشد بر اینکه معشوق، نمونهایی از انسانهای مختلف با فرم موها و رنگ چشمهای مختلف و نیز جنسیتهای مختلف است و هر کدام میتواند تصوری از عزیزان راوی و یا یکی از هموطنان او باشد. در ادامه زمانی که راوی در مورد یادها و حافظهی تاریخی خود میگوید، ” مجموعههای فاصلهها ” (ص. ۶۲) را نه به یک معشوق بلکه به چند نفر، با عبارت ” یادهای شما” (ص. ۶۲) نسبت میدهد که میتواند اشاره به این باشد که فاصله و دوری از تمام عزیزان باعث برانگیخته شدن حافظهی راوی شده است. راوی، معشوق را به ترکیبی از “چهرههای عزیزی” (ص. ۶۲) که میشناخته نسبت میدهد که این امر نیز نشان دهندهی مجموعهایی از انسانهاست که راوی از آنها دور افتاده و همه را در کالبد یک معشوق جا داده است، بنابراین معشوق ممکن است نمونهایی از تمام دلبستگیها و گذشتهی راوی باشد که در وطن جا مانده است و ذهن راوی به دنبال مامن معشوق ( جعرافیای تو ) و یا کلیت وطن ( جغرافیای شما) میگردد.
در ادامه، راوی معشوقش را در کنار خود خفته میبیند ولی در جایی میان ” حوزهی قدیم حافظه ” (ص. ۶۲) خویش که همچنان مربوط به یادهایی از گذشته در وطن میشود. راوی این یادها که مربوط به عناصر جا مانده در وطن هستند را شامل تمامیت حافظهی گذشتهاش نمیداند بلکه خود را نیز وارد این قضیه میکند. او خود را به عنوان چشم اندازی بیان میکند که ” دیگران همیشه مینگرندم از دور” (ص. ۶۲) و یا جادهایی که ” از آن گذشتهاند مردم” (ص.۶۲)، با این بیانات او خود را بخشی از وطن میداند و مانند تکهایی جدا افتاده در دورهاست، همین طور خود را جنگلی بومی بیان میکند که مردم در آن ” میخوابیدند / و روزها در آن یکدیگر را سلام میگفتند” (ص. ۶۳) و این جنگل مجموعهایی از معشوقهاست و با عبارت ” آن جنگل توهاست” (ص.۶۳) بیان شده است. با این توصیفات، این جنگل بومی که خود راویست همان تکهی جدا افتاده از وطن است و آن معشوقی که در شعر است، تمام جا ماندههای متعلق به آن وطن. در قسمتی از شعر آمده: ” آیا تو کودکی من هستی؟/ یا پیری ام؟/ من اگر زن بودم آیا تو میشدم؟ ” (ص.۶۲)، با این بیانات، معشوق را به عنوان کسی میداند که میتواند کودکی و حتی جنسیت مخالف خود راوی باشد، از این رو معشوق میتواند بخشی از وجود خود راوی را القا کند که متعلق به وطن است و از او جدا افتاده است. راوی زادگاه معشوق را برای پناه گرفتن میخواهد. زادگاه معشوق میتواند همان وطن باشد که زادگاه خود راوی است و او میخواهد به آن پناه ببرد. راوی خود را “در ایستگاههای عالم تنها ” (ص. ۶۵) میداند. کاربرد ” ایستگاه ” اشاره به دروازهیست به سوی جهانی دیگر که آغازگر سفریست که منجر به دوری راوی از وطن میشود. همان طور که در قسمت دیگری از شعر آمده: “میخواستم که روحم از این قطارها و هواپیماها و کشتیها پایین بیاید / مرا در زادگاه تو پنهان کند.” (ص. ۶۵) زادگاهی که متعلق به معشوق است، نماد همان وطنیست که راوی آرزوی پنهان بردن به آنجا را دارد.
در کنار بحث دوری و جدایی، حس غربت در سرزمینی دیگر نیز در این شعر دیده میشود. طبق توصیفی که در عنوان شعر شده، این زمین بیگانه زیباست ولی گویا برای راوی چیزی شبیه زندان است. در بخشی از شعر، زمانی که یاد معشوق مانند خوابی در وجود راوی بیدار میشود، راوی خود را در ” پشت نردهها / مثل پرندهایی بزرگ” ( ص. ۶۳) توصیف میکند. نرده اشارهایی است به قفس و راوی با وجودیکه پرندهایی بزرگ و توانمند است ولی در فضای قفس قرار گرفته و حس زندانی بودن القا میشود. در طول شعر این توصیفات که نشان دهنده همین موضوع است دیده میشود، در قسمتی از شعر اصطلاح خوانش ” کتابهای جهان ” ( ص. ۶۵) را مطرح میکند در عین حال کسی راوی را نمیخواند. از این رو راوی همچنان خود را تکهایی جدا شده از وطن نشان میدهد. به همین ترتیب راوی در جایی از شعر روح خود را در این زمین زیبای بیگانه مانند ” مزار سرباز گمنامی ” (ص. ۶۴) خالی میداند و ” حرمت گذاری بیگانگان” (ص. ۶۴) را بیفایده میداند و با بیان این عبارات ” گیرم خدای خود به پایم فدا کنند/آخر چه فایده؟ /میمردم/میخواستم تو ببینی چه میکنم” (ص. ۶۴) سعی در القای این امر دارد که اگر وطنی که از آن دور افتاده شاهد مرگ راوی باشد، برایش ارزشمندتر از حرمت گذاری بیگانگان است.
در قسمت پایانی شعر، راوی معشوق را با چمدان و کیف دستی در ” آن سوی خطهای قطار” (ص. ۶۵) میبیند که ” تمامی عالم” (ص. ۶۵) از بین او و معشوق عبور میکنند. این عبارات نیز اشاره به وجود حد فاصل بین راوی و معشوق است، کاربرد ریل قطار و چمدان در این قسمت اشاره به حرکت و سفر دارد، حرکتی که منتهی به سرزمینی بیگانه میشود، معشوقی که چمدان و کیف دستی دارد، همان قسمت جدا افتاده از وجود خود راویست که در آن سوی مرز جا مانده است. در پایانیترین بخش شعر راوی اظهار میکند که ” تنها ماندم/ در این زمین زیبای بیگانه” (ص. ۶۶) که تمامی مفاهیم دور ماندن از وطن و خویشتن را القا میکند.
با تحلیل استعاراتی که در بطن عبارات شعر نهفته است میتوان چنین نتیجهگیری کرد که تمام بیانات در این شعر نشان دهندهی ارتباط بین معشوق و وجود خود راوی است و تمام احساسات جدا افتادگی که راوی سعی در نشان دادن آن را دارد، در حالت وسیعتر نسبت به وطن و بخشی از وجود خود راویست که در وطن جا مانده است. با بررسی دقیقتر شعر، میتوان دریافت که مقصود راوی از معشوق، تمام عزیزان، مکانها و دلبستگیها و مهمتر از همه، قسمتی از وجود خود راوی است که در این وطن جا مانده است و در قالب معشوق به تصویر کشیده شده است. شاعر از مقولهی عشق و حضور معشوق برای نشان دادن عمق علاقهاش به وطن و همهی متعلقات آن استفاده کرده است.
منابع:
براهنی، رضا، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم، نشر مرکز، شمارهی ۲۶۰ ص ۶۲- ۶۶، سال ۱۳۷۴٫
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”