.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
داری هرشب عوض میشی
ازاین تقدیر میترسم.
یه جوری تلخ میخندی
که ازتغییر میترسم
دارم کم کم فرو میرم
توحسی مثله بیهوشی
چه جوری وقتی آشوبم توآروم قهوه می نوشی
همه غیره توفهمیدن حواست دیگه اینجا نیست.
چه کردی بادوتامون که خداهم دیگه بامانیست.
همه غیره توفهمیدن حواست دیگه اینجا نیست.
چه کردی بادوتامون که خداهم دیگه باما نیست...
مجابم میکنی اما واسم حرفات سنگینه
فقط میگی نمیتونم دلیل محکمت اینه
توبرعکس منی اما منم که سخت می میرم
چه بد واگیره عشق تو که من بی وقفه میگیرم
همه غیره تو فهمیدن حواست دیگه اینجا نیست.
چه کردی بادوتامون که خداهم دیگه باما نیست...
.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ارسال نظر