.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
شاید فک میکنی ...
شاید فک میکنی تنها و سرخورده و ناچارم ...
یا از دنیا گریزون و پریشون ِ گرفتارم ...
که هر چی میگی آرومم ...
که هر چی میشه می خندم.
که بغضامو فرو میدم ...
به حرفات دل نمی بندم.
شاید فک میکنی داغم ...
که سردیتو نمی فهمم
که درمون منی اما ...
نمک می پاشی رو زخمم.
شاید احساس و عشق من ...
برات مثل جنون باشه
همه بدخلقیات با من ...
خوشیت با دیگرون باشه ...
ولی باید بدونی من ...
نه خسته م نه دل آشفته
نه اون باد پریشونی ...
که غمهاشو به شب گفته
من اون لحن دل انگیزم
که هم آواز پاییزه
با اینکه با دلش سردی
ولی از شوق لبریزه
منو باور کنی یا نه
به پای عشق میشینم
از این خودخواهیات بگذر
همینم، آره من اینم!
.هیچ نظری برای این پست ثبت نشده است
ارسال نظر