مرتضی نیداوود (زاده 1279 اصفهان یا تهران – 2 مرداد 1369 سان فرانسیسکو) موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده تار اهل ایران بود. وی در خانوادهای یهودی و دوستدار موسیقی پرورش یافت.
استعداد وی در موسیقی در همان اوان کودکی آشکار شد و پدرش «بالا خان» که خود اهل موسیقی بوده و با تار و تنبک آشنایی داشت، او را به درس آقا حسینقلی استاد تار برد.
نیداوود در اوایل 1304 اقدام به تأسیس کلاسی برای تدریس تار و ردیف موسیقی ایرانی نمود و اسم آن را به احترام استادش، درویش نامگذاری کرد که پس از مرگ نابهنگام استاد درویش خان ادامه آموزش شاگردان استادش را نیز در آنجا برعهده گرفت.
آشنایی او با قمرالملوک وزیری در یک محفل خصوصی منجر به کشف یکی از بزرگترین استعدادهای آواز ایرانی میشود که در ادامه به همکاری آن دو انجامیده و قمر با آموختن از او بسیاری از ترانههای مشهور خود را اجرا کرد. بیشتر تصنیفها و آوازهای قمر از سال 1306 به بعد با تار مرتضی خان نیداوود همراه بوده است.
نیداوود پس از تأسیس رادیو مانند هنرمندان دیگری چون رضا محجوبی، علی اکبر شهنازی، حبیب سماعی، ابوالحسن صبا و موسی معروفی، به همکاری با رادیو پرداخت. او برای خوانندگان معروفی چون قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، روحانگیز، ادیب خوانساری، جواد بدیع زاده و غلامحسین بنان تصنیف ساخته یا با آوازشان تار نواختهاست.
وی در سال 1348 اقدام به اجرا و ضبطِ حدود 300 گوشه از ردیف موسیقی ایرانی نمود که توسط «انتشارات ماهور» چاپ و نشر یافته است. مرتضی حنانه در سالهای پس از انقلاب 57، پیشدرآمد اصفهان را برای ارکستر سمفونیک تنظیم نمود که موسیقی اصلی هزاردستان (مجموعه تلویزیونی) به حساب میآید.
مرتضی نیداوود، سالها در خیابان منوچهری تهران مغازه لوازم خانگی داشت، ولی بعد از حدود 30سال در سال 1355 تقریباً دو سال قبل از انقلاب اسلامی ایران به همراه فرزندانش به آمریکا مهاجرت کرد و در شهر سن فرنسیسکو ساکن شد و تا آخر عمرش در آنجا زندگی کرد.
خودش درباره همکاریش با «قمر» گفته است: «من مدرسه موسیقی داشتم که بااجازه اداره معارف که دکتر حکمت وزیر وقت بود به من داد. قمر شاگرد این مدرسه بود. قمرالملوک وزیری از قزوین آمد به تهران. صدای خیلی خوبی داشت. صدایش عالی بود. در اول حتی یک گوشه از ردیف هم بلد نبود و بنده یادشان دادم. استعداد خیلی عالی داشت، خیلی عالی. صدا دو قسمت دارد، یا قدرت دارد (اما) ظرافت ندارد.
امکان دارد ظرافت داشته باشد (اما) قدرت نداشته باشد. این دو تا خیلی کم اتفاق میافتد که هر دو در یک نفر جمع باشد، یعنی قدرت و ظرافت. قمر هر دو اینها را داشت و صدایش کم نظیر بود. قمر موسیقیدان عالی نبود، اما همه را با صدایش راضی میکرد. صدایش بی نظیر بود. قمر نزد بنده حدود 10 سال به طور مداوم کار کرد و بعد صفحاتی پر کرد. با ارکستر مدرسه بنده یا با تار تنها. مرحوم «ارسلان درگاهی» هم با قمر کار کرد و صفحه پر کرد. ارسلان درگاهی هم شاگرد بنده بود. بنده ربان شاگرد زیاد داشتم. ارسلان درگاهی دوره موسیقی را تمام نکرد، ولی آنقدری که کار کرد، خوب کار کرد. ارسلان درگاهی جزو کسانی است که خوب کرا کرد. قمر با دو کمپانی هنیرماسترویس و پولیفون صفحاتی را پر کرد».
سال 1307 آهنگ و آواز مرغ سحر با صدای ملوک ضرابی و کنسرت مدرسه درویش خان به وسیله کمیانی «دیولیفون» ضبط شد که بعضی از صفحات آن هنوز موجود است. شعر و آهنگ «مرغ سحر» که شعر آن را ملک الشعرای بهار سروده بود و آهنگ آن توسط مرتضی نی داوود در دستگاه ماهور ساخته و نختسین بار توسط ملوک ضرابی و بعدها قمرالملوک وزیری اجرا شد را از اولین اجرا به وسیله ملوک ضرابی تا اجرای استاد محمدرضا شجریان تقریبا تمام خوانندگان و نوازندگان موسیقی ایرانی «مرغ سحر» خوانده و نواخته اند.
او خودش درباره این اثر چنین توضیح داده است: «مرغ سحر که ساختم نه شاد است و نه غم انگیز. آهنگ هم نه غم دارد و نه شادی. شعر هم متوسط است: «مرغ سحر ناله سر کن» نه شعر آن غمگین است و نه آهنگ آن. عارف قزوینی آهنگی ساخته «گریه کن که گر سیل خون گریی ثمر ندارد». خوب آهنگ غم انگیز است. شعر هم غم انگیز است. اگر شعر هم خوانده نشود از آهنگ آن پیداست که آهنگ و شعر خیلی غمگین است. عارف هم آهنگ و هم شعر را خودش ساخته؛ ولی شعر مرغ سحر را مرحوم ملک الشعرای بهار ساخته، حال چطور شده که این طور است چی شده که قالب هم است.
آثار
تصنیف مرغ سحر
تصنیف شاه من، ماه من
پیشدرآمد اصفهان
تصنیف مرغ حق
تصنیف آتش دل
تصنیف خروسک دم نزن وقت سحر نیست با صدای ملوک ضرابی
ترانه نازکی مثل گل با صدای شاهرخ
اجرای مفصل گوشهها که توسط مؤسسه ماهور منتشر شدهاست.
گوشه ای از عشق به قمرالملوک
بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم. براي عروسي، مولودي و... اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غمانگيزي بود و من به جواني و عشق فکر ميکردم. از مجلسي که قدر ساز را نميشناختند خوشم نميآمد اما
چاره چه بود، بايد گذران زندگي ميکرديم. چنان ساز را در بغل ميفشردم که گوئي زانوي غم بغل کردهام. نميدانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نميآيد. در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد... حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد.
نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
گفت: ميخواهم بخوانم!
گفتم: اينجا يا اندروني؟
گفت: همينجا!
نميدانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت. به در ورودي اندروني نگاه کردم. چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : بزنيد، ميخواهد بخواند!
گفتم: کدام تصنيف را ميخواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نميخوانم، آواز ميخوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند ميزدند. رسم ادب در ميهمانيها، آنهم ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما ميخوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
پنجهاي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.
گفت: شما اول بزنيد!
با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم ميخواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با
تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتادهام:
معاشران گره از زلف يار باز کنيد / شبي خوش است بدين قصهاش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است / چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشهاي را که مايه ميگرفتم ميخواند.
خندههاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نميرسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که شايستهاش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخواني ميزنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت ميزنم!
خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد...
اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن)، شکرالله قهرماني و مرتضي نيداوود (تار)، حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو)، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزار شده است.
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت ميداد. تصنيفي را ميخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيدهايد: مرغ سحر را ميگويم.
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را ميخواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد "جانم، مرتضي خان!" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران ميدانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود...
بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش با مرتضي نيداوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفته است!
بانو قمرالملوک
واپسین سال های عمر
وی در 2 مرداد سال 1369 به علت کهولت سن در سن نود سالگی در آمریکا درگذشت؛ زمانی که شجریان و گروه آوا اجرای سرو چمان را در آمریکا به صحنه بردند و برای نخستین بار تصنیف مرغ سحر را در این کشور خواندند.
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”